آرشا مامانیآرشا مامانی، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 7 روز سن داره

آرشا مامانی

اولین کلمه که گفتی

سلام عشق مامان         سلام شکر مامان بعد همه این گرفتاریها و دور افتادن از وبلاگت اومدم تا آپ کنم قول میدم چیزی را از قلم ندازم اما یه کوچولو فرصت نیاز هست. تو مریضی دفعه آخر بردمت دکتر برات بخور تجویز کرد تو این فاصله بهونه میکردی و نق میزدی خانومی که اونجا بود گفت داره میگه مامان منم که بی حوصله گفتم اشتباه میشنوه اما هر روز نزدیکت این کلمه را ادا کردی تا دیروز و امروز کامل پشت من میایی و میگی ما ما ن بازم شک داشتم و امتحان کردم جز من به کسی اینو نمی گی زمانی که منو صدا میکنی میگی ما ما ن . لباتو محکم فشار میدی م  را تا ادا کنی و هر روز داری هنر نمایی میکنی.مامان قربون مامان...
31 خرداد 1392

چرا تمام نمی شه؟

سلام عمر مامان دلم نمی خواست این روزها رو برات بنویسم اما ناچارم چون این ناخوشیهاست که باعث شده آرشا بشه عمر مامان  .این روزاست که دلم می خواد باز آرشا بره این ور  بره اون ور من دنبالش بدوم . این روزاست که دلم می خواد تو سالم باشی اما مامان به کاراش نرسه دلم می خواد آرشا سر حال باشه  از سر بازیگوشی دیگه نخوابه. می دونی امروز از خوردن این دارو ها وقتی سرت را گذاشتی رو بالش بخوابی دلم آتیش گرفت الهی مامان بمیرم دیگه تو از این روزا نداشته باشی هیچ موقعی نشده بود خود به خود بخوابی. خیلی دلم گرفت کلی گریه کردم حسابی با اون که دکتر گفت کم کاری نبود چون از 100 بچه 2 تا از اونها این التهاب ترشح را می گیرن که با سرفه ب...
17 خرداد 1392

بازم شب سخت

سلام یکی یه دونم. مامان فدات بشه که این چند روز و چند شب بهت سخت گذشت.فدای صبوریت بشم این ویروسها چه طور دلشون میاد سراغ شما فرشته های ناز می یان.... دیشب خوشحال از اینکه شیاف کردمت می خوابیم اما غافل از اینکه تو خیلی ضعیف بودی در مقابل این ویروسها نصفه شب پا میشم که شیر بدم بهت میبینم یه گلوله آتیشی بابایی را بیدار کردم پا شویی کردیمت یک کم پایین اومد تبت. روانه بیمارستان شدیم نور تنها یه بیمارستان داره از سر اجبار رفتیم تشخیص دکتر بد نبود اما یه دکتر بهتر اخلاق هم داشته باشه نمی دونم چه طور یه لبخند هم نتونست برات بزنه مهم نیست بگذریم .... بعد یه تزریق آمپول داشتی که خانوم پرستار خواست دمرت کنیم تا دمر شدی خواست چهار دست و...
13 خرداد 1392

بازی وبلاگی

عزیزم مامان حسنا جون و مامان یاسان جون ما را به یه مسابقه دعوت کردن . مرسی خاله ها که ما را لایق دونستین بزرگترین ترس از زندگیت؟ که یه روز آرشا حس کنه که لایق مادریش نبودم  اگر 24 ساعت نامرئی میشدی چی کار میکردی؟ باز پیش آرشا میموندم اگر غول چراغ جادو توانایی برآورده کردن یک آرزو را دبین 5 الی 12 حرف را داشت ه باشه آن آرزو چیست؟ سلامتی از میان اسب پلنگ گربه و عقاب کدام یک را دوست داری؟ اسب کارتون مورد علاقه کودکیت؟ چاق و لاغر  در پختن چه غذایی تبحر نداری؟ آش دوغ-آش رشته-بریونی اولین واکنشت موقع عصبانیت؟ جیغ جیغ.......
12 خرداد 1392

شب سخت

سلام پسر گلم دیشب تو نت بودم می خواستم به دوستات سر بزنم که یه دفعه بابایی گفت :آرشا چقدر گرمه.... این شد ,که این گرما از 11/5 دیشب تا الان که ساعت 7 غروب ادامه داشت  .آرشا من خیلی سخت بود. پسرم دارو می خورد, آروم میشد برا 30 دقیقه ,باز دوباره گرم میشد بعد با حوله .تا صبح بیدار بودیم و امروزم مجبور بودیم بریم مهد نزدیکای ظهر دیگه خیلی تبت رفت بالا زنگ زدم به دکترت گفت شیاف استفاده کنیم اما دریغ از یه شیاف تو داروخانه ها تا آنا جون از آمل اومد برام با آژانس فرستاد و تبت پایین اومد خدا را شکر ایشالا دیگه از این شبها  نداشته باشیم بازم تو شرمندگی دوستان موندم که نتونستم بهتون سر بزنم   ...
12 خرداد 1392

7ماهگی

امروز 1 خرداد است 7 ماه است که وجود نازنینت در زندگیم طنین انداز است 7 ماه است که صبح ها به امید دیدن لبخند زیبایت از خواب بر می خیزم. 7 ماه است که زندگیم رنگ و بوی تو را گرفته. 7 ماه چه روز هایی که حتی تلخ بعضی روزهایش یادآوریش برایم تداعی عشق به توست. آرشای عزیزم 7 ماهگیت مبارک ...
1 خرداد 1392
1